Thursday, July 23, 2015

C Major II



من بودمو یه ساز که همه ی "می  رِ  سی" ها رو صدای "می  رِ" میداد!

Friday, May 8, 2015

Happy Friday

جمعه ها معمولا برام دلگیر نبود. میشه گفت خیلی هم خوب بود. همه ی هفته رو منتظر جمعه بودم. اتفاقا هم عصر جمعه. بر خلاف بقیه روزها، جمعه هارو فقط تا ظهر سر کار بودم. میتونستم بیام اتاق بعد از ناهار یه دل سیر بخوابم! خستگی همه ی هفته جمع میشدند تا من جمعه ها دور بریزمشون! تازه شب قبل رو هم میتونستم بیشتر بیدار بمونم، به خاطر فردایی که جمعه ست!
علاوه بر این میتونستم وقتی از خواب بیدار شدم توی رختخواب بمونم و اون آهنگ رو بزارم و سیگار بکشم. چقد این سیگارِ بعداز بیدار شدن میچسبه. برام زیاد پیش نمیاد که بتونم تو اون موقعیت ولو باشم و بدون عجله سیگار بکشم. بعد از اون میتونستم یه چایی بزارم و اگه هوا خوب باشه بیرون از اتاق بشینم و چایی بخورم و نگران این نباشم که همین چن دقیقه پیش بود که یه نخ کشیدم! آخه امروز جمعه ست.
چایی خوردن که تموم شد میتونم اون قطعه ای که توش گیر کردم و همه ی هفته وقت نداشتم براش رو بشینم تمرین کنم و هی خراب کنم و  دوباره تمرین کنم.
جمعه ها  میتونستم چندتایی تلفن هم بزنم و فیلمهایی هم که میدیدم طولانی تر بشن! و هنوز کلی وقت داشته باشم...

Thursday, May 7, 2015

Imagination vs. Reality

جان بخشی به اشیا، افتخارش از زنده کردن مردگان هم بیشتره!

Wednesday, April 15, 2015

Once Upon a Time

امروز متوجه شدم یک سری واژه ها رو بیش از سالهاست که استفاده نکرده ام! حتی در مورد تلفظ صحیح آن هم دیگر مطمئن نیستم!
یک سری موضوعات هم همینطور! دقیقا یادم نمی آید از کی برایم بی اهمیت شدند، از کجا بی اهمیت شدند، چرا بی اهمیت شدند؟!  زمانی بعضی از آنها برایم بسیار مهم بودند. فکر می کنم الان هم همینطور باشد. باید مکث کنم! فکر کنم! تا ببینم هنوز هم مهم هستند یا نه! راستی چقدر بی معنی میشود که آدم مجبور باشد فکر کند که بفهمد چیزی را دوست دارد یا نه! که حساب کند که آیا از کاری لذت می برد یا نه! که دنبال دلیل باشد! همین فکر کردنِ همه جانبه است که گند میزند به همه جوانب! مواقعی است که باید به عقل حسابگر بگویم تو بخواب، من یه کم دیگه بیدار میمونم!
از موضوع اصلی دور شدیم!که البته اهمیتی نداره!!! باشه واسه یه وقت دیگه!